ساعت 7 از خونه زدم بیرون........
ولی ساعت 9:45 رسیدم دانشگاه..........حالمم اصلا خوب نبود..........
تو راه با عزیزه دلم صحبت می کردم......البته اس ام اسی..... .
بعد از در زدن......در کلاس رو باز کردم استاد برگشت به سمت در گفتم سلام......گفت سلــــــــــــــــام خانــــــــوم........شما دیگع روی منو کم کردی..... .......گفتم استاد باور کنید از ساعت 7 راه افتادم........هیچی دیگه داشت واسه خودش حرف میزد من رفتم پیش سمانه و سمیرا......باز خوب شد این سری رفتم پیش اون دو تا کلی چیز یاد گرفتم ...... سری پیش هیچی نفهمیدم.......
ساعت 10:25 کلاس تموم شد.....بچه ها رفتن ساختمون بالا من رفتم بخش آموزش.....خانوم قاسمی تا منو دید گفت به به خانوم.........دیگه رفتید اونورا نمی یای به ما سر بزنی ها......گفتم ما از اول هم همون جا بودیم دیگه فقط دو سال به خاطره دانشگاه اومدیم اینجا.......حالا من از وقتی که رفتم شما هی تماس میگیرید که کار دانشجویی....خندید گفت آره دیگه.......مگه چن بار زنگ زدیم؟..گفتم 2 بار........
بعد آقای ......اومد گفت به به حاج خانـــــــوم..........کجایی تو؟........یکمم با آقای........صحبت کردیم و بعد مدارکمو تحویل دادم و آقای......گفت بقیه کاراشو من انجام میدم........ با جفتشون خداحافظی کردم................
رفتم ساختمون بالا پیش سمانه و سمیرا و شیدا صالحی و یه خانوم دیگع که اسمشو از ترم اول یاد نگرفتم.....
منتظر موندم تا نرگس بیاد.......برنامه لاین رو ریختم تو گوشی سمیرا و .........
یهو دیدم یکی از کنار، بغلم کرد.. .....بغلم کرد؟؟؟؟؟؟......نرگس خاتون بود دیگع... ..هیچی دیگه سلام و احوالپرسی و دیدار بعد از 40 روز...... ....
قدم زنان از دانشگاه خارج شدیم با بقیه بچه ها خداحافظی کردیم و رفتیم دم ایستگاه.....کلی اونجا نگه داشتمش و گفتم میرم دم اتوبان.......اما بعد از 10 مین اینا گفتم خب دیگه برو خدافظ منم دارم میام باهات و سوار تاکسی شدم.... ....گفت من از دست تو چیکار کنم آخه؟؟.. ..چرا هیچ وقت یه حرف راست نمی زنی؟؟؟... .......گفت حالا انقد به تو خندیدم سرم اومد.....محد رضا هم همینطوره.....باید بگم جون من تا راست یه حرفی رو که میخواد بزنه بگه... ....
چی پلت گرفته بودم......باز کردم و بهش تعارف کردم......گفت مرسی گفتم حالا بردار با چایی بخور... ....نگاه کرد بهم و لبخند زد........یاده اون شب بخیر..... ..
آخه اون شب ،برادر چی پلت رو باز کرد و زد تو چایی همه خندیدیم..... ........
تا ترمینال باهاش بودم و بعد پیاده شدم و تو اتوبوس با معصومه اجّلی بودم..... ....
تا پل فردیس با هم صحبت کردیم و بعد اون پیاده شد...............
بعد از اون هم با عزیزه دل بودم تا ساعت 2:25 اینا..............
ساعت 3:30 اینا رسیدم خونه..........
نظرات شما عزیزان:
|